امروز من
با نام خدا
غریب این زمین خاکی ام، تنها نمی مانی تو آیا دیده ای وقتی خطایی میکنی اما، ته قلبت پشیمانی و می خواهی از آن راهی که رفتی ، باز گردی نمی دانی که در را بسته او یا نه؟ یکی با اولین کوبه ، به در ، آهسته میگوید: بیا ، ای رفته ، صد بار آمده ، بازآ که من در را نبستم ، منتظر بودم که برگردی و هنگامی که می فهمی ، دگر تنهای تنهایی رفیقی ، همدمی ، یاری کنارت نیست و می ترسی که راز بی کسی را ، با کسی گویی یکی بی آن که حتی ، لب تو بگشایی به آغوشی ، تو را گرم محبت می کند با عشق به هنگامی که ، دلبرهای دنیایی دلت را برده اما ، باز پس داده اند دل بشکسته ات را ، مهربانی می خرد با مهر&nbs...
نویسنده :
شیرین بانو
20:29